نقد فیلم هرچی خدا بخواد
هرچی خدا بخواد اولین فیلم بلند نوید مهین دوست است که می توان گفت این کارگردان اولین گام خود را بسیار بد برداشته و خود را در ورطه ی فیلمهای کمدی بی ارزش گرفتار کرده است.فیلم داستان پسر و دختری است که به ترتیب پدر و مادر خود را در اثر صانحه از دست داده اند و از قضا پدر و مادر این دو زن و شوهر بوده اند.حال آنها باید به جزیره ی کیش بروند و جسدها را شناسایی کنند.
طرح اولیه ی داستان خوب است و می تواند قصه ی خوبی برای یک فیلم کمدی باشد اما پس از چند دقیقه داستان کاملا فراموش می شود و اتفاقات به صورت بی قانون به شکلی دیگر در می آیند و داستان اولیه را نیز از بین می برند.به همین دلیل است که با دیدن این فیلم سردرگم هستیم که آن را در چه دسته ژانری قرار دهیم.
هرچی خدا بخواد یک کمدی سخیف و مبتذل است پر از شوخی های تکراری-بی مزه و گاه بی ادبانه.شخصیتهای فیلم که مثلا کمیک هستند و باید به دل بنشینند بسیار چندش آور و لوس هستند و فیلم کاملا با فرهنگ ایرانی مغایرت دارد و مروج فرهنگ غیرایرانی می باشد.برای مثال عشقهای میان پسر و دخترهای فیلم شبیه فیلمهای هالیوودی مبتذل است و در واقع عشق نیست بلکه بی بند و باری می باشد.به همین جهت با کمی دقت در می یابیم که فیلم هیچگونه دغدغه ی اجتماعی ندارد و علاقه ای به طنز فاخر بودن نیز ندارد.(طنز فاخر طنزی است که در کنار سرگرمی در پایان بیننده را به فکر وادارد و یا از کسی یا چیزی انتقاد سازنده کند.)
در ابتدای فیلم بیننده کمی مشتاق به دیدن فیلم میشود اما با گذشت تنها 20 دقیقه از فیلم داستان عوض شده و بیننده را خسته می کند.چرا که پس از مدتی می فهمیم که قصه ای وجود ندارد و تنها قرار است چند بی مزه دور هم جمع شوند و تکه های مسخره به هم بیاندازند.از طرف دیگر هر 5 دقیقه یکبار یک شخصیت جدید بی دلیل وارد فیلم می شود و فیلمنامه بر روی او زوم می کند و از دیگر شخصیتها بی خبر میشویم.برای مثال هنگامی که عطاران وارد فیلم میشود آنقدر طول و عرض فیلم را پر میکند که دیگر کمتر ترانه ی علیدوستی را در فیلم مشاهده میکنیم در حالی که او نقش اساسی در روند داستان بر عهده دارد.
مشکل دیگر آن است که آنقدر بوی پول مشام گروه فیلمسازی را پر کرده است که فراموش کرده اند دارند فیلمی برای مردم می سازند نه برای هتلهای کیش و مراکز تفریحی آن و دیگر اسپانسرهایشان.
شوخی ها در فیلم یکی دوبار آن هم در لحظه میتوانند کمی ما را قلقلک دهند و داستان اساسا کمدی نیست.در حالی که فیلم کمدی نیازمند داستان قوی و کمدی میباشد.مانند فیلم ورود آقایان ممنوع که کمدی فاخر و به شدت قوی می باشد.از طرف دیگر شوخی هایی که در فیلم وجود دارند بی منطق اند.باید بدانیم برای خردسالان فیلم نمی سازیم و بیننده ی ما قشر عاقل جامعه هستند.مثلا لحظه هایی که در برقی به روی عطاران باز نمی شد به شدت بی منطق بود و بیننده با دیدن این صحنه ها احساس حماقت می کند.
اما برسیم به پایان من در آوردی و مسخره و افتضاح فیلم که کارگردان با آن شعارهای مسخره ای که از زبان پدر و مادر می شنیدیم می خواست یک پایان شاعرانه برای فیلمش دست و پا کند و احساس بیننده را در لحظات آخر بر انگیزاند اما باید به او بگویم که پایانی افتضاح تر از این برای این فیلم افتضاح سراغ ندارم آقای کارگردان!بنده فکر میکنم که آقای کارگردان نام فیلم را خیلی جدی گرفته اند و پیش خود گفته اند هرچی خدا بخواد!فیلم میسازیم یا خوب میشه یا بد.
در آخر میخواهم بگویم اتفاق بزرگی که سال گذشته در کشور ما مبنی بر فروش نرفتن فیلمهای آبدوغ خیاری افتاد بسیار با ارزش بود.این فیلمها آنقدر باید زمین بخورند که دیگر کارگردانی به خودش جرات ساخت آنها را ندهد.تا کی می خواهیم یک گروه بازیگر همیشگی را با همان کاراکترهای قبلی شان دور هم جمع کنیم و خود پشت دوربین برویم و از آنها بخواهیم که با هم شوخی کنند و ما فیلم بگیریم؟نکته ی دیگر این است که باید به بازیگران بزرگ و عزیزی که در این فیلم هویت چندساله ای را که در سینما کسب کردند از دست دادند تسلیت بگویم.آقای اصلانی روسری آبی کجا این جا کجا؟خانم علیدوستی شما که نقش اصلی فیلمهای استاد اصغر فرهادی بودید چرا سر از اینجا درآوردید؟
نقد فیلم قصه پریا
قصه پریا یازدهمین فیلم و یکی از بدترین فیلمهای فریدون جیرانی می باشد.مضمون فیلم اجتماعی می باشد و کارگردان سعی کرده آن را تلخ جلوه دهد.قصه ی فیلم در مورد دختری متدین است که در حال مرور خاطرات پسر عمویش و زمانی نامزدش از طریق یک کاست میباشد.که ما همراه با فیلم به خاطرات سیاوش مسرور(پسر عمو)سفر میکنیم.
فریدون جیرانی اساسا کارگردان خوبی نیست و این موضوع را در سالهای اخیر به خوبی به همگان نشان داده است.او روز به روز بدتر می شود و هر فیلمش نسبت به فیلم قبل غیر قابل تحمل تر است.بعضی مواقع شک می کنیم که آیا واقعا او قرمز یا شام آخر را ساخته است؟
فریدون جیرانی با فیلمهایش بیان میکند که دلسوز جامعه است و می خواهد درد جامعه را به تصویر بکشد اما اساسا او جامعه ی ما را تخریب می کند.آقای جیرانی چرا در فیلم مسلمانان را اینگونه به تصویر می کشید؟منظور من آقای مسرور بزرگ(بیژن امکانیان) در فیلم است که نماد بسیاری از انسانهای متدین در جامعه ی ماست اما شما بدون تفکر این گروه را تخریب می کنید و از این شخصیت در فیلم کاریکاتوری می سازید که قصدی جز بیان تعاریف وهم آلود شما و فیلمنامه نویسان فیلمتان ندارد.یا حتی سیاوش مسرور که پاکترین شخصیت فیلم است و در ابتدا احساس می کنیم که قرار است شخصیت مثبت فیلم فردی از جنس دین باشد نیز به غیر دین کشیده می شود و حتی در ابتدا نیز چیزی از دینی بودن او نمی فهمیم.(حتی سکانسی از نماز خواندن او در فیلم وجود ندارد.)
بعد از این حرفها برسیم به نقد این فیلم پر مشکل که نمیدانیم از کجا مشکلات فیلم را بشماریم.فیلمنامه پر از مشکل است.چرا در عصر تکنولوژی خاطرات را از یک کاست می شنویم؟چه دلیلی دارد که این خاطرات ضبط شوند؟معتاد شدن تک تک شخصیتها مصنوعی و بی دلیل و نگهانی است و آقای جیرانی نشان داده همانطور که در صورتی نشان داد که هیچ اطلاعی از سبک تاتر ندارد برای این فیلم نیز هیچ تحقیقی در مورد مواد مخدر نکرده است.(از گریم وحشتناک سیاوش مسرور مدت کمی پس از کشیده شدن به سمت مواد مخدر مشخص بود).نکته ی بعد این است که ری اکشنها بدون منطق روانشناختی است و برعکس قرمز که کاملا با اصول روانشناختی منطبق بود این فیلم هیچ گونه انطباقی ندارد.
قصه ی پریا فیلمنامه ای پر از مشکل- ریتمی نا معلوم و کارگردانی بسیار ضعیفی دارد که حاصل سردر گمی کارگردان است.(که می توان این موضوع را در پایان بی نتیجه ی فیلم مشاهده کرد.)این فیلم ادای به تصویر کشیدن اعتیاد را در می آورد و در کل دغدغه ی آن چیز دیگری است.
هیچ سکانس تاثیر گذاری که فیلم را به یک ملودرام اجتماعی تبدیل کند وجود ندارد.این فیلم تفاوتش با فیلمهای مربوط به اعتیاد این است که عشق را نیز در داستان گنجانده است و برگ برنده ی جیرانی می توانست همین بعد از داستان باشد.اما با توجه به این که روی مسایل عاطفی در فیلم کار نشده این شانس نیز از دست رفته است و کارگردانی فیلم به صفر تبدیل شده است.
در مورد شخصیت پردازی نیز که جیرانی در آن تبحر خاصی دارد باید گفت که این فیلم حتی فاقد آن عنصر است چرا که برای مثال نقش آقای مسرور بزرگ بسیار تصنعی است و همانطور که گفتم کاریکاتور است.این نقش هویت پیدا نمی کند و تیپ باقی می ماند و تنها مترسکی است که با آن به بیان شعارهای مسخره پرداخته شده است.
اما در مورد بازی ها باید بازی مصطفی زمانی را تحسین نمود که توانسته از پس نقش سختش بر بیاید و بازی باران کوثری نیز مانند همیشه قوی می باشد.
و در پایان باید از بزرگی به نام استاد کارن همایونفر تقدیر کرد که بی شک در کار خود شماره ی یک است و اگر قطره ای فیلم احساس را بر می انگیزاند حاصل استعداد این بزرگ در آهنگ سازی می باشد.
نقد فیلم شکلات داغ
شکلات داغ اولین اثر سینمایی حامد کلاهداری است که باید به او برای ساخت چنین فیلمی آن هم به عنوان اثر اول تبریک گفت.داستان فیلم در مورد کافی شاپی است که جوانی آن را اداره می کند و روزی یک زن وارد این کافی شاپ می شود که همه ی شخصیتهای فیلم را به نوعی ملتهب می سازد.از داستان مشخص است که با نوعی فیلم اپیزودی آن هم از نوع موازی رو به رو هستیم.
در سینمای ایران کمتر کارگردانی دست به فیلمهای اپیزودی میزند.شاید به خاطر آن است که همچنان سلیقه ی مخاطب ایرانی با اینگونه فیلمها سازگار نیست.اما حامد کلاهداری با شجاعت تمام دست به چنین فیلمنامه ای میزند و می تواند آن را خوب از آب در بیاورد و به هرکدام از شخصیتهای اپیزودش رنگ و بویی دهد.میتوان فیلم شکلات داغ را نقطه قوتی در فیلمهای اپیزودی دانست هر چند که مشکلاتی نیز دارد.
از نقاط قوت فیلم میتوانیم به رنگ آمیزی خوب صحنه ها و دکوپاژ قوی فیلم اشاره کنیم که باعث می شود همراه با شخصیتها به دنیای درونی آنها سفر کنیم.نکته ی دیگر این است که در فیلم کارگردان توانسته ری اکشنهای مختلف شخصیتها را با یک شی بیرونی بر اساس زندگی آنها و نیازهایشان به تصویر بکشد.برای مثال سرهنگ به دلیل علاقه ی شدید به دخترش آن زن را شبیه دختر خویش می بیند اما از طرف دیگر طلا فروش به دلیل هوس بازی اش زن را تنها یک ابزار برای خود می شناسد و همچنین دید دیگر شخصیتها جای بحث دارد.
جالب اینجاست که داستانی که با آن مواجه ایم بسیار کند است اما اصلا خسته نمی شویم بلکه مجذوب داستان آن هستیم.که این قضیه ریشه در آن دارد که کارگردان در واقع این داستان کند را با شخصیتهایی جلا داده است که زندگی پر فراز و نشیبی دارند و می توانند بیننده را با خود همراه سازند.(این در واقع یک پارادکس است.)
نکته ی قابل بحث دیگر این است که کلاهداری در اولین تجربه ی خویش توانسته از بازیگران با تجربه ای استفاده کند و این بازیگران نیز بهترین بازی خود را برای او ارایه داده اند.اگر بخواهیم بهترین بازیگر این فیلم را انتخاب کنیم با توجه به بازی خوب همه ی بازیگران میتوان بر روی فریبرز عربنیا و وحید اسماعیلی دست گذاشت که بسیار قابل باور و استادانه بازی کرده اند.
اما خوب است مشکلاتی از فیلم نیز مشخص شود که از این قرار است:خوب است که کارگردان از آپارتمان خارج شده و بر خلاف بسیاری از فیلمهای ایرانی لوکیشن خود را یک کافی شاپ قرار داده است اما متاسفانه از این لوکیشن هیچ استفاده ی به جایی نمی شود و در واقع لوکیشن در فیلم یک شخصیت محسوب نمی گردد.مشکل دیگر فیلم این است که ما از قهرمان داستان یعنی آن زن تازه وارد شناختی پیدا نمی کنیم و به همین جهت برعکس دیگر شخصیتها او را نمیفهمیم.
و آخرین مشکل آن است که کارگردان به دلیل عدم شناخت جدی از مدیوم سینما در پایان با باری زیاد از اطلاعاتی که به بیننده داده است سردرگم می شود و نمیداند چگونه قصه اش را به پایان ببرد به همین جهت پایان باز را انتخاب میکند اما پایان باز برای چنین قصه ای که قدم قدم با زندگی شخصیتهایش پیش رفته ایم اساسا جواب نمیدهد چون بیننده در پی سرنوشت شخصیت محبوب خویش است اما به پایان آن شخصیت نمی رسد.
نقد فیلم این زن حرف نمی زند
این زن حرف نمی زند فیلمی است به کارگردانی احمد امینی که از نام کارگردان می توان فهمید که سطح فیلم از چه قرار است.فیلم داستان وکیلی است که پرونده ی مربوط به یک زن قاتل را پذیرفته است که این زن حرف نمی زند به همین جهت وکیل کار سختی برای انجام این پرونده دارد.
این طرح داستان به شدت مصنوعی است که در اثنای فیلم می توان کمی و کاستی فیلمنامه را احساس کرد.بسیاری از مواردی که در فیلم وجود دارد لزومی برای وجود داشتن ندارند و یا اگر لزومی برای وجود داشتن دارند نمی توانیم دلیل آنها را بفهمیم و با آنها رابطه برقرار نمی کنیم.برای مثال من لزومی برای دزدیده شدن گوشی همراه خانم وکیل پیدا نکردم در حالی که کارگردان آن را چنان به تصویر می کشید که انگار بار اصلی داستان بر روی این قضیه می باشد.و یا نمی توان فهمید که قاتل چرا صحبت نمی کند و یا اگر صحبت نمی کند چرا ناگهان زبان به صحبت می گشاید؟آیا این اتفاقات برای پیش رفتن داستان مضحک فیلم نیست؟
فیلم مملو از صحنه های خنده دار و غیر قابل باوری است که حتی کارگردانان فیلمهای هندی نیز حاضر به ساختن آنها نیستند.برای مثال صحنه های دو نفری خانم وکیل و پسرش یا خانم وکیل و مادرش کاملا بیهوده است و تنها کارگردان می خواهد با قرار دادن این صحنه ها در فیلم فیلمش را در زمره ی فیلمهای اجتماعی قرار دهد.و یا نمی توانیم با آن دستیار وکیل بی مزه ارتباط برقرار کنیم و نمی دانیم این مرد بی مزه چه رابطه ای با خانم وکیل دارد و اصلا چرا اینقدر بر وجودش در فیلم تاکید شده است؟شاید برای اینکه فیلم زیاد از حد تلخ نشود و مردم به مرسی های او بخندند.
مهمترین مشکل فیلم پایان مضحک آن است که مانی که جو قیصری او را گرفته به صحنه ی قتل می رود وخودش را قاتل معرفی میکند و جالبتر از آن خانم قاتل که تاکنون جیک نمی زد به زبان می آید و اعتراف به قتل میکند و مانند فیلمهای چند قرن پیش با فلش بک به دیدن ماجرا می نشینیم.و در فلش بک متوجه نمیشویم که آیا بهروز زنش را به دست دوستش داده یا دوستش بی اجازه ی او به زنش تجاوز کرده است؟اگر که بهروز زنش را اجاره داده باید پرسید چرا؟مگر او یک مرد ایرانی نیست؟و اگر که سروش بی اجازه به زن دوستش تجاوز کرده کل فیلم زیر سوال می رود که مگر سروش عاشق بهروز نیست پس چرا به او خیانت می کند؟و یا اصلا بهروز چه دلیلی دارد که زنش را به آن خرابه می آورد؟
در کل متاسفم که زمان ارزشمندم برای چنین فیلمی تلف شد و ای کاش ما کارگردانان ذره ای به شعور بیننده احترام میگذاشتیم.و هنگامی که صبح از خواب بیدار می شدیم و طرحی به ذهنمان می خورد بدون پرداخت آن تصمیم به تصویر کشیدن آن بر روی پرده ی سینما ها نمی گرفتیم.
اگر بخواهیم نگاهی کلی به بازی ها بیاندازیم:بازی حامد بهداد دیدنی و تاثیر گذار است و ای کاش استعداد او در این فیلم هدر نمی رفت.بازی شهاب حسینی نیز جالب و دوست داشتنی می باشد.اما دیگر بازیگران نظیر کورش تهامی یا کتایون ریاحی به بدترین شکل ممکن به ایجاد نقش پرداخته اند
نقد فیلم آب و آتش
آب و آتش سومین اثر سینمایی فریدون جیرانی اسب.فیلم به ظاهر درگیر دغدغه ی زنان است اما به نظر می رسد دغدغه ی اصلی آقای جیرانی به گند کشیدن فرهنگ 2500 ساله ی ایران است.علت این سخنم وجود شخصیت رذلی چون مجید شهلا در فیلم است که زنش را به دوستانش قرض می دهد.این است فرهنگ ما؟
داستان فیلم در مورد نویسنده ای است(که البته تنها در سخن نویسنده است و چیزی از نویسندگی در او نمی بینیم.)که به دلیل بحث با همسرش از خانه خارج می شود و در شهر با دختری خراب آشنا می شود و به خانه اش می رود بی خبر از آنکه همسرش همان شب به قتل میرسد و تنها مشکوک به قتل خود اوست و حالا نیازمند شهادت آن دختر است تا از قتل همسرش رهایی یابد.این داستان شاید به داستان فیلمهای حادثه ای نزدیک باشد اما اینگونه نیست بلکه کارگردان بیشتر غرق در شخصیت پردازی فیلم است.
داستان از همان ابتدا مشکل دارد و مشخص نیست که چرا کسی را که به او مشکوک هستند آزاد می کنند و او بدون کمک گرفتن از دستگاه قضایی خود شبانه به دنبال دختر می رود و آزاد در شهر قدم می زند تا شاهد بیابد آن هم شاهدی خراب با سابقه ای بد!
جالب اینجاست که کارگردان در این فیلم جانب زن خراب را می گیرد و از او حمایت می کند در حالی که این زن خود به چیزی اعتقاد ندارد و پایان این دنیا را پایان زندگی می داند.کارگردان با تمام تلاشی که برای شخصیت پردازی می کند نتوانسته هیچ شخصیت قابل باوری بسازد و همه ی شخصیتها سطحی و بی ارزشند به همین جهت بیننده با آب و آتش ارتباط برقرار نمی کند.از شخصیت افتضاح و بی اصالت مجید که غولی دستساز بیش نیست گرفته تا شخصیت تهی نویسنده که انگار نه انگار که زنش به قتل رسیده و خودش نیز در شرف اعدام است.
برای مثال اصلا مشخص نیست مرگ همسر نویسنده برای فیلم چه ارزشی دارد؟آن هم زنی که بیننده تنها یک بار سایه ی او را می بیند به همین جهت مرگ این شخصیت هیچ همذات پنداری ایجاد نمیکند. و یا چرا مجید از صبح تا شب زنش را به حراج می گذارد اما ناگهان با دیدن آقای نویسنده رگ غیرتش به جوش می آید؟
در پایان خوب است به بررسی بازی ها بپردازیم.پرستویی:شاید یکی از ضعیفترین بازیهای این آقا را بتوان در این فیلم مشاهده کرد.بازی به شدت ضعیف و مصنوعی که بیننده را به خنده می اندازد.(برای مثال به صحنه ای که جسد همسرش را دید به خاطر بیاورید که چقدر مسخره است.) حاتمی:بسیار خوب بازی کرده و نشان داده از پس هرگونه نقشی به خوبی بر می آید. پسیانی:بسیار خوب بازی کرده و اگر شخصیت مجید قدری قابل باور میشود مدیون بازی باور پذیر آتیلا پسیانی می باشد.
عناوین یادداشتهای وبلاگ