نقد فیلم چیزهایی هست که نمیدانی
فیلم ساخته ی کارگردان جدیدی با نام فردین صاحب الزمانی است که تاکنون زیاد او را نمی شناختیم.ولی ای کاش این کارگردانان بیش از کارگردانان قدیمی چون مهرجویی که با ساخت نارنجی پوش ما را مایوس نمود فیلم می ساختند.داستان فیلم راننده ی تاکسی بلندپروازی است که در زندگی به آنچه می خواسته است نرسیده و اکنون دچار یاس فلسفی می باشد.
داستان فیلم در ابتدا به نظر می رسد کشش چندانی ندارد اما در طول 91 دقیقه ی فیلم مجذوب این فیلم روشنفکری می شویم.دیالوگهای فکر شده و با منظور و بازی های خوب نا بازیگران فیلم به خصوص آن مرد مترجم فیلم را جزو فیلم های موفق دهه ی اخیر قرار داده است.
نام فیلم به شدت مناسب انتخاب شده است.طراحی صحنه و میزانسن و دکوپاژ حرفه ای کار شده است و با وجود کم بودن لوکیشنهای کار کارگردان با طراحی خوب صحنه زیبایی خاصی در پلانهای فیلم ایجاد کرده است.
فیلم به 2 قسمت تقسیم میشود.قسمتی که به معرفی زندگی علی و وضعیت روحی منفعل او می پردازد و قسمت دوم که زندگی علی با ورود محرکی با نام خانم دکتر متحول می شود تا جایی که راننده ای که گاه حوصله ی گرفتن کرایه از مسافران خوذ را هم نداشت در سکانسی مشغول به تعمیر برق خانه می شود و هنگامی که موفق می شود لبخندی حاکی از مفید بودن بر لبانش می نشیند(بازی به شدت حساس علی مصفا به ریزه کاری های موجود در این شخصیت به شدت کمک کرده است.)حتی می توان قسمت سومی نیز به فیلم اضافه نمود که آلترناتیو می باشد و بسته به دید تماشاگر از فیلم به وجود می آید.قسمت سوم را پس از توضیح پایان بندی فیلم توضیح میدهیم.
دیالوگهای جذابی ذر فیلم وجود دارد که انسان را به فکر فرو می برند مانند نام فیلم که پس از تماشای فیلم از این پس این جمله برای ما معنی خاصی به ارمغان می آورد یا دیالوگهای لیلا حاتمی در خانه ی تاریک که در مورد پدر بزرگ خود صحبت می کند و چفدر معنی پشت آن صحبتهاست.از صحنه های زیبا نیز میتوان به غذا خوردن گربه و حتی نگاه به عقب آن موجود که با توجه به پایانی که کارگردان ساخته است از گربه یک شخصیت می سازد بسیار جذاب است.
برسیم به پایان فیلم که نقطه ی قوت آن است.2 پایان متصور می شویم که هر دو می تواند درست باشد و این ویژگی پایان باز است که چقدر هم به جا انتخاب شده است.پایان اول:لیلا حاتمی در اتومبیل به علی می گوید مسیر ما 2 تاست.پس شوهر از زن طلاق گرفته است و صرفا برای آوردن بچه نزد خانم دکتر آمده است.(خانم دکتری که اکنون برای علی عشق است تا جایی که علی برای او چراغ و برف پاک کن اتومبیل را درست میکند)و در لانگ شاتی که از پارک کردن اتومبیل علی در جلوی خانه اش گرفته شده نشان میدهد که صندلی جلو خالیست اما صندلی عقب که خانم دکتر آنجا نشسته بود را نمیبینیم.سپس وارد صحنه ی همیشگی خانه ی علی می شویم که میبینیم علی غذایی برای گربه می گذارد و سپس دوربین روی غذا کلوز می شود و سپس صدای زلزله نگار(به قول علی)می آید و گربه بازمیگردد.حال شاید این خانم دکتر است که وارد خانه شده است یا علی است که دوباره به داخل خانه بازگشته است.اما اگر خانم دکتر می خواهد مال علی باشد چرا با آژانس تماس گرفت و خواستار راننده ی دیگری غیر علی شد؟این پیش فرض پایان دوم را می سازد که خانم دکتر با علاقه یی که به علی دارد اما متاهل است و متعهد و هنگامی که می گوید مسیر ما 2 تاست منظور خودش و علی است و با حالتی کنایی از علی می خواهد که از زندگی او بیرون برود.نظر شما چیست؟اگر پایان دوم را در نظر بگیریم آلترناتیو سوم که راجع به آن بحث شد به وجود می آید و آن قسمت سوم زندگی علی است که دوباره با از دست دادن عشقش به زندگی بی روح خود بازمیگردد.اگر پایان دوم پایان اصلی داستان ما باشد چقدر فیلم شبیه فیلم شبهای روشن فرزاد موتمن میشود.که صد در صد شبهای روشن موفق تر است.
در پایان باید از بازی ساده و جذاب زوج سینما لیلا حاتمی و علی مصفا تقدیر کرد و همچنین به صاحب الزمانی برای ساخت فیلمی این چنین ظریف تبریک گفت.طراحی صحنه و فیلم برداری نیز در سطح بالایی قرار دارد.
ما در این بخش قصد داریم تا جایی که ممکن است هنرمندان ایرانی را از نظر چهره-اندام و فیزیک بدنی-نوع بازی-جایگاه و موقعیت آنها در سینمای دو کشور-میزان شهرت-جوایز-شخصیت اصلی آنها در زندگی و سینما-نقشها و .. به بازیگران مشهور هالیوودی بدل می کنیم.لازم به ذکر است که الزاما شباهت ظاهری وجه تشابه مقایسه ها نیست و آن فقط یکی از دلایل می توان باشد که ممکن است در برخی مقایسه ها دخیل نباشد.باید اشاره کنیم که این تشابه یابی ها نظرات شخصی نویسندگان می باشد و از شما عزیزان خواهشمندیم که انتقادات و پیشنهادات خود را با مدیریت وبلاگ در میان بگذارید و اگر شما نیز بازیگران ایرانی و خارجی شبیه به هم(نه الزاما شباهت ظاهری)را در نظر دارید با ما در میان بگذارید تا آنان را وارد لیست کنیم.
1.عزت الله انتظامی-مارلون براندو:
مهمترین وجه تشابه آنها جایگاه آنان در سینمای دو کشور است.هر 2 آقای سینمای کشور خود هستند و سینما وامدار آنهاست.نقشهای فوق العاده و استثنایی این 2 استاد در ذهن همگان جاودانه است و آرزوی سینماگران دیگر کشورها داشتن این چنین ابرستاره هایی می باشد.این دو نفر جاودانه اند و جادوی بازیگری آنها تماشاگران را افسون می کند.از آثار به یادماندنی این 2 استاد می توان گاو و پدرخوانده را نام برد.در یک کلام هر 2 استاد تمام بازیگزی هستند.
2-جمشید مشایخی-کلینت ایستوود:
شخصیت آرام و بی دغدغه ی هر 2 نفر در بازی آنها نیز جریان دارد و همین عامل سبب می شود که نقشهای روان و زنده ای را ارایه دهند.در سینمای دو کشور هر دو تن قابل احترامند و جزو پیشکسوتان این عرصه به حساب می آیند.از آثار به یادماندنی آنها باید به کمال الملک و خوب-بد-زشت اشاره کرد.
3.علی نصیریان-پیتر اوتول:
تشابه در بازی و انتخاب نقشها سبب نزدیکی این 2 بازیگر شده است.از نقشهای به یاد ماندنی آنها میتوان به آقای هالو و لورنس عربستان اشاره کرد.
4.بهروز وثوقی-استیو مک کویین:
تشابه حدودی فیزیک و چهره این 2 بازیگر را به هم نزدیک می کند.نوع بازی و انتخاب نقشهای متفاوت یکی دیگر از دلایل نزدیکی این دو هنرمند است.این تشابه تا جایی است که در برخی فیلمها گریم مو و چهره ی بهروز وثوقی ما را به یاد استیو مک کویین می اندازد.یکی از آثار به یاد ماندنی بهروز وثوقی قیصر و فیلم به یاد ماندنی پاپیون از مک کویین در ذهن ها جاودانه شده است.
5.خسرو شکیبایی-پل نیومن:
هر دو بازیگر جزو آن دسته بازیگرانی هستند که تعدد فیلم در کارنامه ی آنها به چشم می خورد.بطوریکه برخی آثار آنها جزو آثار ضعیف به حساب می آید ولی در همان دسته آثار نیز بازی بسیار خوبی از این 2 هنرمند می بینیم.نوع بازی آرام و روانی دارند که به دل می نشیند.شاید در برخورد اول با آثار این دو هنرمند بازی آنها را بدون تکنیک ارزیابی می کنیم.ولی این 2 تن با این نوع بازی تماشاگران را همیشه راضی نگه میدارند زیرا هنر ذاتی است و این بازی هنرمندانه ی این 2 نفر شایان این گفته است.خسرو شکیبایی با هامون همه را هامون باز کرد و پل نیومن را در فیلم خوب بوچ کسیدی و پسر ساندنس به یاد داریم.
6-پرویز پرستویی-آل پاچینو:
با قاطعیت می توان گفت که هیچ 2 بازیگری در سینمای دو کشور به اندازه ی این 2 تن نقش متفاوت و زیبا بازی نکرده است که همین امر عاملی است برای مشهوریت بسیار زیاد آنها در سینمای ایران و هالیوود.از دیگر وجوه تشابه می توان به نوع بازی آنها اشاره کرد.یک بازی برون گرا و انفجاری که تماشاگر را میخکوب می کند.نکته ی قابل توجه این است که هر دو نفر نقش نا بینا را در کارنامه خود دارند که بهترین نمونه ی این نقش در سینمای طرفین به حساب می آید.پرویز پرستویی در بید مجنون به خوبی از پس این نقش بر آمد و آل پاچینو در بوی خوش زن.لازم به ذکر است که هر دو برای این نقش برنده ی جوایز زیادی شدند.از آثار به یاد ماندنی آنها می توان آژانس شیشه ای و بعد از ظهر سگی را نام برد که آژانس شیشه ای برداشت آزاد از بعد از ظهر سگی است.لازم به ذکر است این دو ستاره ی پرطرفدار مدتی است با انتخاب آثار ضعیف طرفداران خود را نا امید کرده اند و طرفداران منتظر درخشش دوباره ی ستارگان خود هستند.این نزول تا حدی پیش رفت که هر دو سال گذشته در کشور خود عنوان بدترین بازیگر سال را از آن خود کردند.
7.رضا کیانیان-رابرت دنیرو:
نوع بازی درون گرا آنها را به هم شبیه می کند و همچنین تشابه حدودی چهره و اندام نیز قابل ذکر است.تقابل کیانیان و پرستویی در سینمای ایران دقیقا به مانند تقابل پاچینو و دنیرو در سینمای هالیوود است.اثر به یاد ماندنی رضا کیانیان خانه ای روی آب است و دنیرو را با بازی درخشانش در گاو خشمگین به یاد داریم که هر دو به خاطر این 2 فیلم برنده ی جایزه شدند.
8.شهاب حسینی-جورج کلونی:
این 2 بازیگر ثابت کرده اند که جایگاه آنها در سینما فقط به خاطر چهره و فیزیک بدنی جذاب آنها نیست بلکه بازی خوب آنها یکی از دلایل اصلی شهرت آنهاست.اخلاق خوب در پشت دوربین و برخورد با مردم از تشابهات آنهاست.شهاب حسینی را در جدایی نادر از سیمین و جورج کلونی را در نوادگان به یاد داریم.
9.حامد بهداد-جانی دپ:
نوع بازی خاصی که این 2 بازیگر دارند آنها را از دیگر بازیگران متمایز می سازدو با وجود این که این نوع بازی را در تمام فیلمهای خود تکرار می کنند طرفداران زیادی برای خود دست و پا کرده اند.حامد بهداد را با روز سوم و جانی دپ را با دزدان دریایی کاراییب می شناسیم.
10.بهرام رادان-براد پیت:
چهره ی خوب و سینمایی و هیکل مناسب سبب مشهوریت دو چندان این 2 بازیگر شده است ولی این دو نفر با قابلیتهایی که در ایفای نقش از خود نشان داده اند ثابت کرده اند که فقط به خاطر چهره و اندام خوب معروف نشده اند.گزیده کاری و انتخاب کارهای خوب از دیگر وجوه تشابه آنهاست.از آثار مهم آنها می توان به سنتوری و se7en اشاره کرد.
در پایان از شما عزیزان خواهشمندیم بنا بر سلیقه ی خود به بازیگران ایرانی و خارجی داخل لیست از 100 نمره دهید و در بخش نظرات نمره ی خود را اعلام کنید.ما با توجه به میانگین نمرات اخذ شده ی شما عزیزان بازیگران به ترتیب بالاترین نمره در دو بخش ایرانی و خارجی تا چند روز آینده رده بندی میکنیم.
نویسندگان:سینا شهامت جو و فراز کرندی
نقد فیلم قرنطینه
قرنطینه اولین اثر سینمایی منوچهر هادی است که توانسته اولین گام خود را تقریبا محکم بردارد.فیلم داستان عاشقی میان پسری مرفه و دختری فقیر را به تصویر می کشد که این رابطه با مشکلاتی مواجه می شود.
طرح داستان کاملا تکراری و نخ نماست اما نخ نما بودن در صورت وجود نوآوری هیچ اشکالی ندارد و می تواند به وجودآورنده ی یک اثر قابل قبول باشد.قرنطینه هم همینگونه است و به کمک همکاری بهروز افخمی با کارگردان کار اولی توانسته یک درام متوسط اما قابل قبول بیافریند.
نوع بیان داستان و لحظه هایی که در دل قصه به وجود می آید به گونه ای است که بیننده ی جوان بیشتر با فیلم ارتباط برقرار میکند و در واقع کارگردان توانسته با توجه به روحیات جوانان گیشه ی فیلم خود را نیز تامین کند.اما برسیم به اصل ماجرا:
فیلم با صحبتهای سهیل(گودرزی) و پدرش رو به دوربین آغاز می شود و سپس به یک فلش بک طولانی دعوت می شویم که کارگردان لزومی برای این شروع در کار ندارد و میتوانست داستان خود را از همان ابتدا و بدون این پیچیدگی های بی دلیل بیان کند.سپس کارگردان شروع به معرفی شخصیتهایش در خلال داستان می کند و تقریبا میتواند همه ی آنها را از تیپ خارج کند و به شخصیت برساند به جز دو کاراکتر پدر سهیل و مادر سمیه که تنها نماد سیاه و سفید هستند و از پدر تنها کراوات زدن و پول درآوردن را میبینیم و باید باور کنیم که او انسان رذلی است و از مادر هم تنها قربان صدقه میبینیم و چادر سر کردن و باید به معصومیت او پی ببریم.البته کاراکتر مادر هنگامی که متوجه می شویم کلیه ی خود را اهدا کرده است قدری از تیپ خارج می شود اما کافی نیست.از طرفی دیگر در سینمای مدرن شخصیت سیاه مطلق یا سفید کامل دیگر جوابگو نیست و بیننده نسبت به شخصیتهای خاکستری بیشتر احساس نشان می دهد و از آقای افخمی بعید است که در مشاوره ی خود درمورد این دو کاراکتر به کارگردان گوشزد نکرده است.
اما باید در اولین اثر کارگردان به وسواس او در بیان داستان و اینکه داستانی که فیلم او بیان میکند بدون روزنه و شکاف است تبریک گفت.اما در بعضی جاها این ظرافت از دست کارگردان در رفته است.مانند اینکه متوجه نمیشویم سمیه چرا پیش از ازدواج چادر به سر میکند اما پس از آن مانتو؟یا اینکه چرا سهیل با افتادن به زندان هیچ تماسی با سمیه نمیگیرد؟(هرچند که او دلیلش را خجالت بیان میکند اما اصلا قابل قبول نیست.)
کارگردان با گذشت زمان برای ایجاد تم تلخ در داستان شروع به وارد کردن شخصیتهای فرعی میکند.وارد کردن شخصیت غلامرضا و گلناز در فیلم بسیار موفق است و بار درام خوبی به اثر می بخشد اما گاه با شخصیتهای بیهوده ای طرف می شویم که متعجب میشویم مانند شخصیت زن خبرنگار که تنها در یک پلان حضور می یابد و هیچ تاثیری در روند قصه ندارد.
در کل لحن فیلم دلنشین است و میتواند با روحیات بیننده بازی کند اما بهتر بود که کارگردان برای بیان قصه یک لحن را پیش میگرفت نه اینکه لحظه ای با کارهای عطاران بخنداند و گاه بگریاند.از طرف دیگر در بعضی قسمتها میتوان ادامه ی فیلم را پیش بینی کرد که بهتر بود کارگردان از عنصر غافلگیری استفاده میکرد.نکته ی خوب و قابل توجه دیگر نقدهای اجتماعی دلنشینی است که در خلال داستان صورت میپذیرد.(مانند به تصویر کشیدن دکتر بی مسوولیت)
اما برسیم به پایان بندی فیلم که از نقاط قوت فیلم محسوب میشود.این پایان بندی بیشتر روی دوش شخصیت فرعی فیلم یعنی غلامرضا می باشد و بیننده باید با مرگ او تحت تاثیر قرار بگیرد و فضای تراژیک اثر را تجربه کند که کارگردان تقریبا از پس کار برمی آید اما بهتر بود برای غمبارآلودتر کردن فیلم در سکانس پایانی گلناز و غلامرضا کارگردان به دنبال دیالوگهای قویتر و یک موسیقی متن قوی برای این سکانس می رفت.(نکته ی خوب دیگر این بود که شاهد پایان هپی اند همیشگی در فیلم نبودیم.)
در پایان باید به بازی خوب گودرزی و عطاران اشاره کرد.
نقد فیلم آدمکها
آدمکها از سری آثار ضعیف علی قوی تن می باشد.این فیلم به زندگی یک مرد جوان می پردازد که ماموریت دارد همسر دوستش را به قتل برساند اما با روبه رو شدن با افراد اطرافش از تصمیم خود منصرف می شود.
فیلم از همان ابتدا بی اساس و پایه بنا می شود و همینگونه جلو می رود.چرا که از همان ابتدا فیلم با صحبتهای یک لات به طرف دوربین و خطاب به دوستش(شهاب حسینی) آغاز می شود و نویسنده سعی کرده با دیالوگهایی که از زبان این شخصیت می شنویم ما را مجاب کند که این صحبتها میتواند روی احساسات پسر جوان تاثیر بگذارد که دست به یک قتل بزند.اما اساسا بیننده قانع نمی شود که فقط با این صحبتها مراد(شهاب حسینی) دست به این قتل بزند و بهتر بود فیلمنامه نویس برای باورپذیری داستان در دل این داستان کینه ای از زن در دل مراد می انداخت تا برای قتل وی انگیزه داشته باشد.
اما این تمام قضیه نیست چرا که اصل ماجرا از پارک شروع می شود و زندگی چند شخصیت را در پارک مرور می کنیم.اما با توجه به پلانی که نشان داده می شود که مراد به خانه ی مادر خویش می رود اما اثری از مادرش نیست به این فکر می افتیم که مادر کجاست؟چرا تاکنون مراد سراغی از او نگرفته است؟چرا در پی سرنوشت مادر خویش نمی رود؟شاید دلیل تمام اینها این است که ما قانع شویم که مراد حتما باید از شب تا صبح در پارک زندگی کند و در این پارک با افراد مختلف آشنا شود.
سپس به زندگی یک پدر و دخترش می رسیم که به دلیل مشکلات جامعه مجبور شده که دختر خویش را به شکل پسر دربیاورد و وانمود کند که او مذکر است.اما در اینجا نیز نمیفهمیم که پدر چرا تاکنون دختر خویش را به نزد مادربزرگش نفرستاده است؟چرا پدر ناگهان میمیرد؟چرا طلبکاران او به دنبال پسرش هستند در حالی که نمی دانند این پسر در اصل دختر است؟اینها هم همه به این دلیل اتفاق می افتند که در فیلم شاهد آرتیست بازی مراد و غیرت قیصری اش در مورد دختر باشیم.
در فیلم علاوه بر شخصیتهای ذکرشده در بالا شخصیت یک نقاش مرفه نیز وجود دارد که او را نیز نمی فهمیم.در کل شخصیتهای فیلم آدمکها دقیقا مانند آدمکهایی هستند که در چند پلان بی تحرک آنها را میبینیم و برای ما مفهوم خاصی ندارند با این تفاوت که این شخصیتها متحرک هستند.
یک نکته ی دیگر که وجود دارد این است که بار اصلی فیلم و داستان اصلی فیلم با شخصیتی به نام شهره(شقایق فراهانی) شکل میگیرد پس فیلمنامه باید بیوگرافی کامل این شخصیت را در اختیار بیننده بگذارد اما تا پایان فیلم تنها با یک زن سرخ پوش مواجه ایم که برای ما تنها یک آدمک مقوایی است اما در پایان ناگاه به شکل بچگانه و به سبک نمایشهای روحوضی این شخصیت در کنار مراد می نشیند و از گذشته ی خویش باز میگوید تا شاید بیننده به حال او دل بسوزاند اما بیننده تنها به فکر کارگردان میخندد.
متاسفانه کارگردانهای با تجربه ی کم دست به کارهای بزرگ میزنند و احترام آن کارها را نیز پایین می آورند.این کارگردان در این اثر دست به تکنیک تیاتر در سینما زده بود که اساتیدی همچون واروژ کریم مسیحی آن را در فیلمی مانند تردید عملی میکنند.اما این کارگردان این کار مشکل را به بدترین شکل ممکن و تنها در قالب شعرهای مضحکی که نیما در پارک میسراید عملی کرده ولی کارگردانی مانند کریم مسیحی در تردید چه کرده است؟
در پایان باید بازی شهاب حسینی به عنوان دومین کارش را ستود و در کنار او میتوان نیم نگاهی هم به بازی سیروس گرجستانی نمود که از پس نقشش به خوبی برآمده است.
عناوین یادداشتهای وبلاگ