نقد فیلم شکلات داغ
شکلات داغ اولین اثر سینمایی حامد کلاهداری است که باید به او برای ساخت چنین فیلمی آن هم به عنوان اثر اول تبریک گفت.داستان فیلم در مورد کافی شاپی است که جوانی آن را اداره می کند و روزی یک زن وارد این کافی شاپ می شود که همه ی شخصیتهای فیلم را به نوعی ملتهب می سازد.از داستان مشخص است که با نوعی فیلم اپیزودی آن هم از نوع موازی رو به رو هستیم.
در سینمای ایران کمتر کارگردانی دست به فیلمهای اپیزودی میزند.شاید به خاطر آن است که همچنان سلیقه ی مخاطب ایرانی با اینگونه فیلمها سازگار نیست.اما حامد کلاهداری با شجاعت تمام دست به چنین فیلمنامه ای میزند و می تواند آن را خوب از آب در بیاورد و به هرکدام از شخصیتهای اپیزودش رنگ و بویی دهد.میتوان فیلم شکلات داغ را نقطه قوتی در فیلمهای اپیزودی دانست هر چند که مشکلاتی نیز دارد.
از نقاط قوت فیلم میتوانیم به رنگ آمیزی خوب صحنه ها و دکوپاژ قوی فیلم اشاره کنیم که باعث می شود همراه با شخصیتها به دنیای درونی آنها سفر کنیم.نکته ی دیگر این است که در فیلم کارگردان توانسته ری اکشنهای مختلف شخصیتها را با یک شی بیرونی بر اساس زندگی آنها و نیازهایشان به تصویر بکشد.برای مثال سرهنگ به دلیل علاقه ی شدید به دخترش آن زن را شبیه دختر خویش می بیند اما از طرف دیگر طلا فروش به دلیل هوس بازی اش زن را تنها یک ابزار برای خود می شناسد و همچنین دید دیگر شخصیتها جای بحث دارد.
جالب اینجاست که داستانی که با آن مواجه ایم بسیار کند است اما اصلا خسته نمی شویم بلکه مجذوب داستان آن هستیم.که این قضیه ریشه در آن دارد که کارگردان در واقع این داستان کند را با شخصیتهایی جلا داده است که زندگی پر فراز و نشیبی دارند و می توانند بیننده را با خود همراه سازند.(این در واقع یک پارادکس است.)
نکته ی قابل بحث دیگر این است که کلاهداری در اولین تجربه ی خویش توانسته از بازیگران با تجربه ای استفاده کند و این بازیگران نیز بهترین بازی خود را برای او ارایه داده اند.اگر بخواهیم بهترین بازیگر این فیلم را انتخاب کنیم با توجه به بازی خوب همه ی بازیگران میتوان بر روی فریبرز عربنیا و وحید اسماعیلی دست گذاشت که بسیار قابل باور و استادانه بازی کرده اند.
اما خوب است مشکلاتی از فیلم نیز مشخص شود که از این قرار است:خوب است که کارگردان از آپارتمان خارج شده و بر خلاف بسیاری از فیلمهای ایرانی لوکیشن خود را یک کافی شاپ قرار داده است اما متاسفانه از این لوکیشن هیچ استفاده ی به جایی نمی شود و در واقع لوکیشن در فیلم یک شخصیت محسوب نمی گردد.مشکل دیگر فیلم این است که ما از قهرمان داستان یعنی آن زن تازه وارد شناختی پیدا نمی کنیم و به همین جهت برعکس دیگر شخصیتها او را نمیفهمیم.
و آخرین مشکل آن است که کارگردان به دلیل عدم شناخت جدی از مدیوم سینما در پایان با باری زیاد از اطلاعاتی که به بیننده داده است سردرگم می شود و نمیداند چگونه قصه اش را به پایان ببرد به همین جهت پایان باز را انتخاب میکند اما پایان باز برای چنین قصه ای که قدم قدم با زندگی شخصیتهایش پیش رفته ایم اساسا جواب نمیدهد چون بیننده در پی سرنوشت شخصیت محبوب خویش است اما به پایان آن شخصیت نمی رسد.
عناوین یادداشتهای وبلاگ