سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد فیلم آدمکها

آدمکها از سری آثار ضعیف علی قوی تن می باشد.این فیلم به زندگی یک مرد جوان می پردازد که ماموریت دارد همسر دوستش را به قتل برساند اما با روبه رو شدن با افراد اطرافش از تصمیم خود منصرف می شود.

فیلم از همان ابتدا بی اساس و پایه بنا می شود و همینگونه جلو می رود.چرا که از همان ابتدا فیلم با صحبتهای یک لات به طرف دوربین و  خطاب به دوستش(شهاب حسینی) آغاز می شود و نویسنده سعی کرده با دیالوگهایی که از زبان این شخصیت می شنویم ما را مجاب کند که این صحبتها میتواند روی احساسات پسر جوان تاثیر بگذارد که دست به یک قتل بزند.اما اساسا بیننده قانع نمی شود که فقط با این صحبتها مراد(شهاب حسینی) دست به این قتل بزند و بهتر بود فیلمنامه نویس برای باورپذیری داستان در دل این داستان کینه ای از زن در دل مراد می انداخت تا برای قتل وی انگیزه داشته باشد.

اما این تمام قضیه نیست چرا که اصل ماجرا از پارک شروع می شود و زندگی چند شخصیت را در پارک مرور می کنیم.اما با توجه به پلانی که نشان داده می شود که مراد به خانه ی مادر خویش می رود اما اثری از مادرش نیست به این فکر می افتیم که مادر کجاست؟چرا تاکنون مراد سراغی از او نگرفته است؟چرا در پی سرنوشت مادر خویش نمی رود؟شاید دلیل تمام اینها این است که ما قانع شویم که مراد حتما باید از شب تا صبح در پارک زندگی کند و در این پارک با افراد مختلف آشنا شود.

سپس به زندگی یک پدر و دخترش می رسیم که به دلیل مشکلات جامعه مجبور شده که دختر خویش را به شکل پسر دربیاورد و وانمود کند که او مذکر است.اما در اینجا نیز نمیفهمیم که پدر چرا تاکنون دختر خویش را به نزد مادربزرگش نفرستاده است؟چرا پدر ناگهان میمیرد؟چرا طلبکاران او به دنبال پسرش هستند در حالی که نمی دانند این پسر در اصل دختر است؟اینها هم همه به این دلیل اتفاق می افتند که در فیلم شاهد آرتیست بازی مراد و غیرت قیصری اش در مورد دختر باشیم.

در فیلم علاوه بر شخصیتهای ذکرشده در بالا شخصیت یک نقاش مرفه نیز وجود دارد که او را نیز نمی فهمیم.در کل شخصیتهای فیلم آدمکها دقیقا مانند آدمکهایی هستند که در چند پلان بی تحرک آنها را میبینیم و برای ما مفهوم خاصی ندارند با این تفاوت که این شخصیتها متحرک هستند.

یک نکته ی دیگر که وجود دارد این است که بار اصلی فیلم و داستان اصلی فیلم با شخصیتی به نام شهره(شقایق فراهانی) شکل میگیرد پس فیلمنامه باید بیوگرافی کامل این شخصیت را در اختیار بیننده بگذارد اما تا پایان فیلم تنها با یک زن سرخ پوش مواجه ایم که برای ما تنها یک آدمک مقوایی است اما در پایان ناگاه به شکل بچگانه و به سبک نمایشهای روحوضی این شخصیت در کنار مراد می نشیند و از گذشته ی خویش باز میگوید تا شاید بیننده به حال او دل بسوزاند اما بیننده تنها به فکر کارگردان میخندد.

متاسفانه کارگردانهای با تجربه ی کم دست به کارهای بزرگ میزنند و احترام آن کارها را نیز پایین می آورند.این کارگردان در این اثر دست به تکنیک تیاتر در سینما زده بود که اساتیدی همچون واروژ کریم مسیحی آن را در فیلمی مانند تردید عملی میکنند.اما این کارگردان این کار مشکل را به بدترین شکل ممکن و تنها در قالب شعرهای مضحکی که نیما در پارک میسراید عملی کرده ولی کارگردانی مانند کریم مسیحی در تردید چه کرده است؟

در پایان باید بازی شهاب حسینی به عنوان دومین کارش را ستود و در کنار او میتوان نیم نگاهی هم به بازی سیروس گرجستانی نمود که از پس نقشش به خوبی برآمده است.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 نقدی بر...       نقدی بر...


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ